من یه عادتی دارم که نمی دونم بقیه چقدر شبیه منن، اونم اینه که معمولا وقتی حالم خوب نیست دست به قلم میشم.
امروز حالم خییییییلی خوبه و دلم میخواد این روز خوبو ثبت کنم. همیشه عاشق بهار بودم. این فصل برای من پر از انرژی های خوبه، یکیش مثلا همین الان که دارم تایپ میکنم و صدای گنجیشکا از پنجره رو به بهار پر شده تو خونمون، امروز خدا رو به خاطر همه چیزای قشنگش شکر کردم، به خاطر بهار، درختای سبز، گلها، آفتاب، هوای دلپذیر بهاری، به خاطر پدر و مادرمون، خواهر و برادرمون، به خاطر برکت زندگیمون، سلامتیمون، دوستامون و... خدای خوبم ممنونتم.
یه تصمیمیات جدیدی تو سرمه که امیدوارم انگیزه اش تو وجودم روز به روز پررنگ تر بشه و به نتیجه برسه. آمیییین
امروز تولد باباست و بچه ها دعوتن خونه ما تا بهونه ای باشه برای دور هم جمع شدن و کمتر حس شدن نبود مامان که ایشاله عازم مکه است. خداجونم هدیه تولد امسال بابا رو من میخوام ازت درخواست کنم. خدای مهربونم ازت میخوام کمکش کنی همه کینه ها و ترسها و بدبینی هاش رو کنار بذاره. همیشه منطقی بودنو دنبال یه کار حساب شده و علم افزاییش رو کنار بذاره ویه کم هم به دلش رجوع کنه. میخوام معنی عشق رو بفهمه و به همه چیز و همه کس عشق بورزه، میخوام از زندگیش لذت ببره. میخوام تا تو این دنیا هست یه نفس عمیق بکشه، یه نفس عمیق، پر از عشق، بدون ترس، بدون بدبینی، بدون دودو تا چهار تا. میخوام شاد باشه و برای دل خودش زندگی کنه و نه حرف مردم. آمیییییییییییییییییییییییین