من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

سیب پرت کنون

ما به سلامتی رفتیم همدان. خدا رو شکر عروسی خوبی بود. ساده و دلنشین، بدون حاشیه و حرف وحدیث. تو این عروسی یکی از مراسم قدیمی همدونیا هم اجرا شد. و اون مراسم سیب پرت کنون بود.من یه بار دیگه هم این مراسم رو تو عروسی خالم دیده بودم. فکر کنم کلاس پنجم دبستان بودم.کلا همدونیا به یه سری از آداب و رسومشون پایبندن. مثلا تو سالنهای مراسماشون، سر میز حتما باید ترشی و مربا باشه. 

بگذریم داشتم از سیب پرت کنون می گفتم. مراسم به این شکل هست که بعد از مراسم عروسی در تالار و گردوندن ماشین عروس تو خیابون، میرن در خونه داماد. د اماد میره بالای پشت بوم و دو رکعت نماز می خونه و جوونای فامیل(اکثرا مجردا)پایین دم در منتظرن و این شعر رو با لهجه همدونی می خونن: علیرضا جان، برو بام، سیبَرو بِشان، زود بیا پاین.(اسم داماد ما علیرضا بود). یهنی علیرضا جان برو پشت بوم، سیب رو پرت کن و زود بیا پایین. داماد از بالا چند تا سیب و نبات پرت میکنه پایین و دختر پسرا سعی میکنن اونا رو بگیرن. 

میگن هر کی سیب یا نبات نصیبش بشه بختش وا میشه!! باورتون نمیشه؟ منم باورم نمی شد. 

اما گاهی باید به حکمت بعضی از کارها ایمان داشت... 

شب پاتختی برای یکی از پسرا که اتفاقا سیب نصیبش شده بود رفتیم خواستگاری( البته من نسبت فامیلی با ایشون نداشتم، از دوستان خانوادگی بودن، ولی من از شدت فضولی گفتم که حتما باید در مراسم خواستگاری حضور داشته باشم چون پاقدمم خوبه!!) و الحق که پاقدمم خوب بود، تا حالا همه چیز به خوبی برگزار شده و دختر وپسر همو پسندیدن، و قرار شده خانواده دختر بیان برای تحقیق و این حرفا. حالا بگین سیب و نباتو این حرفا خرافاته. 

از صمیم قلب برای همه دخترا و پسرا آرزوی خوشبختی می کنم. 

از حال  واحوال خودم بگم بعد از استعفا، هنوز برنامه منسجمی ندارم. چند تا کلاس میرم. کلاس امداد هلال احمر و کلاس خود شناسی که از قبل می رفتم رو ادامه میدم. که این روزا بدجوری ذهنمو مشغول خودش کرده، یه جورایی این ترم داریم شخم میزنیم درو نیاتمون رو. اون چیزایی که تو اعماق وجودمون خونه کرده، ولی اینقدر ماسکهای مختلف گذاشتیم رو صورتمون که خودمونم از عمق و جودمون بی خبر شدیم. 

و حالا تو این ترم ما داریم با خود واقعی مون بیشتر آشنا می شیم. و تو این آشنایی صحنه های دلخراشی جلوی چشمامون میاد. و به اصطلاح سایه های وجودمون رو به سطح میاریم تا باهاشون ملاقات کنیم. بعضا ملاقات دردناکیه. ولی در عین حال توش یه حسی هست که میگه ادامه بده، بالاخره به روشنایی می رسی. تا با این تاریکی ملاقات نکنی به نور واقعی دست پیدا نمی کنی. 

خدایا ازت ممنوم، ازت می خوام همون جوری که حکمت تو من رو تو این مسیر قرار داد، تو جاده های پرپیچ وخم و تاریکش مراقبم باشی و کمکم کنی تا به مقصد برسم. آمین.

نظرات 2 + ارسال نظر
دینا شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام دوست عزیز
من تازه قراره برم بانک ولی خیلی دودلم!!!
ممنون میشم تجربیاتتو در اختیارمون بذاری!

دینای عزیز من نمی گم کار بانک مطلقا خوبه یا بده، به خیلی چیزا بستگی داره که مهم ترینش روحیات خودته، کار بانک کار خشکیه یه مقدار روحیه مردونه می خواد، ضمن اینکه اگه شعبه باشی استرس کار خیلی بالاست، ولی خانومایی هم هستن که تو بانک کار می کنن و موفقند. اما رضایت شغلی در بانک خصوصا میون خانوما پایینه. مرخصی خیلی سخت، محیط معمولا خشک، و استرس بالاست. ولی خب مزایایی هم مثل وام مسکن و... داره با توجه به همه حرفایی که گفتم و شناختی که خودت از خودت داری امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری

مهدیه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام شکوه خانم. بهتون تبریک می گم . منم شاید همین روزا این کارو بکنم. من تو زندگیم یکبار سابقه استعفا از بانک رو داشتم . البته برای همسرم. اونم اصلا کارش رو دوست نداشت ضمن اینکه اصلا معنی زندگی رو نمی فهمیدیم . حالا اوضاع بهتره . چون یکجا کار میکنیم. اون خیلی راضیه ولی من خیلی خستم. شاید تصمیم بگیرم که نرم دیگه. گاهی فکر میکنم کاش همسری از بانک نیومده بود بیرون تا آینده مون تضمین تر بود اون وقت دیگه احتیاجی به کار کردن من نبود. از صمیم دل براتون آرزوی شادی میکنم.

امیدوارم هر چه زودتر اوضاع بهتر وبهتر بشه و نیازی نباشه کاری رو انجام بدی که دوسش نداری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد