من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من و سایه هام

دیشب از کلاس خودشناسی که برگشتم حالم خیییلی بد بود. علتشم مکالمه ای بود که بین من و یکی از بچه های کلاس رد وبدل شد. بعد از کلاس داشتیم در مورد سایه ها با هم صحبت می کردیم، نمی دونم چی شد که بهش گفتم من معمولا شبا خواب کافی ندارم، شبها دیر می خوابم و صبح ها وقتی برای نماز بیدار میشم دیگه خوابم نمی بره، خسته ام، بدنم هنوز به خواب احتیاج داره ولی دیگه نمی تونم بخوابم، دوستم بهم گفت تو روان ناآرومی داری، ذهنت دائما درگیره، گفتم از کجا به این موضوع رسیدی؟ گفت تو همه مسائل خیلی جزئی و ریز میشی،خیلی آروم و شمرده حرف میزنی. انگار تو ذهنت دائم درست و غلط حرفی که می خوای بزنی رو ارزیابی میکنی.(راست میگفت). بد جوری به هم ریختم، آخه همه، آرامش رو جزء یکی از خصوصیات بارز من می دونستن.اون اولین آدمی بود که این حرف رو بهم زد، البته بعد از همسرم. قبول دارم درونم اون طوری که ظاهرم نشون میده آروم نیست. و خیلی وقتا با خودم مکالمات درونی دارم. 

ولی نمی دونم چرا وقتی اون خانوم بهم این حرف رو زد، احساس فرو ریختگی کردم. حالم به قدری بد بود که توی راه دوست داشتم یه جا بشینم و گریه کنم. 

چند وقتیه حال خوبی دارم، ولی یکی دوبار بعضی حرفها خیلی بهم فشار آورده. 

من معمولا تو انجام بعضی کارها و حاضر شدن برای مهمونی رفتن آدم کندی هستم. انگار چون همش بهم گفتن زودباش، چقدر لفتش میدی(خودمم گاهی به خودم همینو میگم)، وقتی می خوام حاضر شم، مثل اینکه افتاده باشم تو باتلاق، هی می خوام سریعتر حاضر بشم ولی نمیشه. 

چند شب پیش که داشتیم می رفتیم خونه مامانم اینا، تو ماشین به همسرم گفتم دقت کردی ما هیچ وقت زودتر از هشت شب نمی رسیم خونشون؟ محمد گفت از بس همیشه لفتش میدی. از قضا، تو این چند روز که گفتم حال بهتری دارم، احساس می کردم این مشکل هم درم خیلی کمتر شده. حتی اون شب هم خیلی سریع حاضر شدم، به محمد گفتم، امشب که من سریع حاضر شدم و اون گفت: آره، استثناعا. یه کم ناراحت شدم و بهش گفتم وقتی من ضعفی دارم و دارم سعی می کنم حلش کنم و تو هی اون ضعف رو به روم بیاری، اون مشکل در من نهادینه میشه. به شوخی گفت: یعنی الان نهادینه نشده؟ با این حرفش داغونم کرد. به قدری به هم ریختم که تا وقتی برسم خونه مامانم اینا باهاش حرف نزدم. اونجا جلوی بقیه آبروداری کردم ولی یواشکی بهش گفتم که باهاش قهرم. یه کم با هم حرف زدیم ولی خب جلوی بقیه نمی شد تابلو کنیم. با هم قرار گذاشتیم دیگه فعلا در موردش حرفی نزنیم تا اولین فرصت مناسب. 

فردا شب وقتی محمد اومد خونه بهش گفتم که چقدر ناراحت شدم، و اونم گفت که من منظوری نداشتم،فقط یه شوخی بود، و فکر نمی کرده که یه شوخی اینقدر من رو ناراحت کنه. ازم تشکر کرد که دیشب نذاشتم بقیه بفهمند که من از دستش دلخورم. آخه قبلا نمی تونستم دلخوریم رو جلوی بقیه پنهان کنم. 

الان یه حسی دارم، نمی دونم یعنی اون حال خوش سطحی بوده؟ یعنی بازم باید با سایه هام روبرو شم؟ بازم باید حالمو خراب کنن این سایه ها؟ دوست عزیز با حرفت بدجوری نگران شدم. با یه روان ناآروم چه کار کنم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
لونا جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ب.ظ http://serenityland.blogfa.com

من که توصیه میکنم پست قبلی خودت رو بخونی که سرشار از زندگی هست حالا یک نفر یک حرفی زده شما که نباید جدی بگیری... اینطوری به هرکسی برمیخوری حرفی واسه تو داره که آرامشت رو به هم بریزه، توجه نکن دختر خوب :)

لونا جون من آدمی نیستم که به هر حرفی به هم بریزم، ولی بعضی حرفا یه تلنگره، حرف این دوستمم برای من یه تلنگر بود. الان حالم خیلی بهتره، ولی حداقل حرفش باعث شد به یکی از ضعفام پی ببرم. حالا کاری که میکنم اینه که دنبال راه چاره باشم براش. مرسی عزیزم

Elyas یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام روز بخیر تو وب لاگ آقای سهیل رضایی پیام شمارو دیدم . من مشهد زندگی می کنم و تو فکر این هستم که برای کلاس مدیریت زندگی و ثروت آفرینی اسم پدرمو ثبت نام کنم. اما به نظر 265000 تومان هزینۀ کمی نیست ! به نظر شما کلاس هاشون تا چه حد مفید و اثر گذار هست؟ ارزش داره ؟ ( نسبت به هزینه و رفت آمد از مشهد به تهران) خود ایشون آدم پولکی هستن یا نه ؟ چه خدماتی میدن ؟ بعد از کارگاه آموزشی با شاگردا در تماس هستن و پشتیبانی میکنن ؟ من صحبت هاشونو تو شبکه بازار دیدم . ممنون میشم راهنمایی کنین . سپاسگذارم

سلام،من خودم تو کلاس ثروت آفرینی شرکت نکردم دور قبل، که بتونم در مورد کیفیت کلاس نظر بدم، ولی همسرم تو این دوره شرکت میکنه.
از دو نفر هم که رفته بودن پرسیدم یکی می گفت خوب بود. یکی هم گفت من چون خودم تو این موضوع قبلا مطالعه زیاد داشتم، به نظرم نسبت به قیمتش مطالب برام کم بود.
اینکه ارزش داره از مشهد بیان پدرتون یا نه رو راستش نمی دونم. چون به خیلی چیزا بستگی داره. فکر کنم اگر شغل پدرتون آزاد باشه یا انگیزه شروع یه کار جدید در ایشون زیاد باشه، کلاس براشون مفیدتره.
آقای رضایی فی سبیل ا... کار نمیکنه، ولی به نظرم آدم تو حرفه خودش کاربلدیه. من اگه نتونم کسی رو باور کنم، حرفاشم برام جذابیت نداره. ولی ایشون به نظرم تو حرفه شون واقعا زحمت کشیدن تا به اینجا رسیدن و واقعا میشه بهشون اعتماد کرد به نظر من. بعد از کلاسها به طور مستقیم با شاگردا درتماس نیستن. فقط احتمالا دوره های بعد رو بنیاد بهتون اعلام میکنه. تعداد شاگرداشون خیلی زیاده. نمیشه برای هر کدوم جداگانه وقت بذارن. ولی اگه سوالی داشته باشید می تونین براشون ایمیل بذارین. یا تو وبلاگشون بپرسین. ولی بازم انتظار نداشته باشین حتما جوابتون رو بده. مثل نظر من تو وبلاگ که هنوز جوابی ندادن.
ولی من سعی میکنم موقعیتشون رو درک کنم از کلاساشون اون چیزی که به دردم می خوره رو می گیرم. و برای جواب گرفتن از سوالام به طور شخصی خیلی پافشاری نمی کنم.
بیشتر از این نمی تونستم کمکی کنم.امیدوارم حرفام به درد تصمیم گیریون بخوره.

نگار سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام
معمولا وقتی از یه حرفی خیلی به هم می ریزی باید بررسیش کنی احتمالا سایه تو هست

آره نگار جون می دونم سایمه، واسه همین اسم پستمو گذاشتم من و سایه هام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد