من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

تونل وحشت جدید

دیروز مامان زنگ زد که ما می خوایم بچه ها(برادر و پسر خاله جان) رو ببریم پارک ارم،برای شام هم سمبوسه درست کردم. شما هم اگه دوست داشتین بیاین. با محمد صحبت کردم اولش گفت نه،ولی تا اسم سمبوسه رو شنیدن تغییر عقیده داده وگفت می رویم! خلاصه شب اومدن دنبالمون و رفتیم پارک. همون اول هنوز بساط رو پهن نکرده همسر پیشنهاد دادن که سمبوسه ها رو بخوریم.مامان سمبوسه ها رو تقسیم کرد و تو یه بشقاب شیش تا سمبوسه گذاشت برای من و محمد. زن و شوهر یکی از یکی آبرو بَرتر.تا مامان سهم بقیه رو بده بشقاب ما خالی شده بود. داییم با تعجب به ما دو تا نگاه می کنه و میگه شما دو تا استرس دارین؟!! و مامان هم باز سمبوسه میذاره تو بشقابمون.بعد از شکم چرونی میریم سراغ وسایل.من که خیلی وقت بود از این وسایل پرهیجان سوار نشده بودم.و حسابی ترس وجودم رو گرفته بود.تصمیم گرفتم برای غلبه بر ترسمم که شده چند تاشو سوارشم.البته نه اون خیییلی خفناشو.بالاخره دلو به دریا زدیم و منو دو تا پسرا اولین وسیله رو انتخاب کردیم و بلیط گرفتیم.خداییش استرس گرفته بودم.مخصوصا اینکه تو این مملکت خیلی نمیشه به ایمنی وسایل مطمئن بود.من که همش چشمامو بسته بودمو جیغ میزدم.خیلی پر هیجان بود بعدش شیر شدیم و یه وسیله دیگه سوار شدیم و بعدشم رفتیم سراغ کشتی صبا.من که قبلش با خودم می گفتم این در برابر وسایل قبلی بچه بازیه.اما وقتی کشتی رفت بالا عمیقا به غلط کردن افتادم.هر آن احساس می کردم وقتی اون سمت کشتی که ما نشسته بودیم میره بالا و می خواد بیاد پایین ،پرت میشم پایین.دیگه جیغ هم تو گلوم خفه شده بود و فقط زیر لب اشهد می خوندم و لحظه پایین اومدن یا ابوالفضل می گفتم 

این پسرخاله ما گیر داد که بریم تونل وحشت.من که قبلا رفته بودم می دونستم که خیلی مسخره اس.ولی به اصرار اون رفتیم به سمت تونل وحشت.دم در ورودیش نوشته بودن تونل وحشت جدید.ما هم خوشحال شدیم. من و محمد با هم نشستیم،داییم صندلی پشتیمون. و برادر جان و پسرخاله جان کمی بعد از ما حرکت کردند.توی تونل که همون عروسکای مسخره قدیمی بود.و فقط گاهی داییم از پشت سر اذیت می کرد ما رو که ناگهان یه نفر تو تاریکی اومد به سمت واگن. من اول فکر کردم یکی از اون عروسکاس ولی یهو چراغ قوه رو گرفت تو صورتش و فریادکنان چسبید به محمد.یعنی رسما یه آن سکته رو زدیم ما.گرفتین ماجرا رو؟یکی از کارکنای اونجا می رفت تو تونل و یهو تو تاریکی می پرید بیرون  

آقا ما مرده بودیم از خنده،سریع پریدیم پایین و منتظر پسرا شدیم تا عکس العملشونو ببینیم.آخه هر دوشون خیلی غد بازی در میاوردن.هنوز واگن نرسیده صدای مهیب فریادهای برادرجان بود که به گوش می رسید واگن که رسید دیدیم آقای ملت بترسون چسبیده به داداش ما و دستشو گرفته و بدو بدو کنان با واگن داره میاد.داداش ما همینجور داد میزد،پسر خاله ما هم که از ترس به حال غش افتاده بود یعنی دیدنی بود این صحنه،این دو تا بچه پررو رنگشون شده بود عین گچ. یعنی دل و روده پیچید به هم بس که خندیدیم به اینا.داداشم می گفت یهو تو تاریکی یکی دستمو گرفت دیدم دستش چقدر نرمه.هنگ کردم یه لحظه بعدشم یه دفعه چراغو انداخت تو صورتش و نعره کشید.مهدی(پسرخالم) که پس افتاد منم با مشت می کوبیدم رو دستش،ول نمی کرد دستمو.دیشب شب بخیر گفتیم لالا کنیم محمد یهو زد زیر خنده نصفه شبی،میگم چته؟ میگه یاد بچه ها افتادم تو تونل وحشت.خلاصه این تونل وحشت هم خاطره ای شد واسه ما. 

همه لحظه هاتون بشه خاطرات شیرین الهی

نظرات 4 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ق.ظ http://leiligermany.blogsky.com

باید از این چهره های وحشت زده فیلم می گرفتین و برای خودشون نمایش می دادین

آره خیلی خوب می شد ولی فرصت واسه دوربین درآوردن نبود.همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد :)))

ساناز چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام
خیلی خنده دار بود تونل
من فقط یه بار تو بچگی رفتمو بس.
این قایقرو میگی، منو آقامون هم سوار شدیم و مثل تو گفتیم این که چیزی نیست. وقتی شروع کرد به تاب خوردن این شوهر ما داد میزد غلط کردم نگه دارین. دیدی چطوری دل آدم میریزه دیگه دستمون توان نگه داشتنمونو نداره. بعد اینکه پیاده شدیم شوهرم فقط صورتشو گرفته بودو میگفت نههههههههه. جالب بود یه دختره چهار بار سوار شد. اونم اون نوکش.بعدش از اون به بعد دیگه سوار نشد که نشد. منو هم نزاشت سوار شم. آخه به من چیکار داری. من عاشق هیجانم.
ببینم مامانت سمبوسه هاش تنده؟

سلام،آره تقریبا تنده،مامان من یه سس مخصوص هم با تمبرهندی درست می کنه و توی اونم فلفل میزنه،این سس همون آب تمبرهندی ایه با مقداری فلفل،اووومممم خیییلی خوشمزه اس

ساناز چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ب.ظ

هوس کردم منم میخااااااااااام
طرز تهیه سمبوسه رو بنویس برام

یعنی من الان خودمو میزنم،یه بار نوشتمش نمی دونم چرا پاک شد. اکشال نداره یه بار دیگه می نویسم. ببین عزیزم اول سیب زمینی ها رو میذاری بپزه،بعد نگینی خردشون میکنی،کمی سبزی که فکر کنم تره و جعفری باید باشه رو خرد کرده و اضافه می کنی.اگه دوست داشتی گوشت چرخ کرده رو با پیاز سرخ کن(با نمک و فلفل و زردچوبه)و همه رو با هم مخلوط کن.تندیش به میل خودته.حالا نون لواش یا اگه از این نونهای صنعتی که کاملا مستطیلین پیدا کردی که چه بهتر.نونها رو به شکل قیف درمیاری مواد رو داخلش میریزی و سر نون رو هم تا میکنی و سرخشون میکنی.
طرز تهیه سس:تمبر هندی ها رو با آب ولرم خیس میکنی،وقتی خوب خیس خورد از صافی ردش میکنی و فلفل هم به میزان دلخواه اضافه می کنی

لیلی چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

واااااااای من عاشق سمبوسه های تند و ترش هستم. دیگه کی میرین شهربازی که مامانتون سمبوسه درست کنه؟ قبلش به من خبر بده من هم بیام به طور اتفاقی از کنار بساط خوردنی تون رد بشم!!

لیلی جون ما در خدمتیم،چرا رد بشی از کنارش،اصلا دعوتت می کنیم. طرز تهیه اش هم خیلی ساده است.اگه دوست داشتی تو یکی از کامنت ها واسه ساناز نوشتم،درستش کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد