من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

حال و هوای عجیبیست..

امشب کنسرت محمد اصفهانی بودیم،ناراحت شدم از اینکه همه صندلی ها پر نبود.من رضا صادقی رو هم دوست دارم. ولی یعنی هنر و صدای دکتر اصفهانی از رضا صادقی کمتره؟ کلا امروز بی نظمی زیاد بود.کنسرت با چهل دقیقه تاخیر،شکایت دکتر اصفهانی از وجود مشکل در صدا،و وجود صندلی های خالی.البته جمعیت خوب بود،حدود هشتاد درصد صندلی ها پر بود. ولی توقع داشتم وقتی استقبال از بعضی خواننده های به نظر من شاید کلاس پایین تر و کم تجربه تر تا حد صد در صد ظرفیت هست. در مورد آقای اصفهانی هم همین طور بشه.گذشته از این کاستی ها کنسرت خوبی بود.ابتدا قطعه هایی از کارهای سالهای دورتر،سپس تجلیل از بزرگان عرصه موسیقی که از میان ما رفتند.جلیل شهناز،همایون خرم و بابک بیات. 

یه نکته جالب این که امشب شب تولد آقای دکتر هم بود. که با تشویق جانانه حضار و خواندن شعر تولد،تولد،تولدت مبارک همراه شد. آقای اصفهانی گفتند انقدر از جمع مردمم انرژی می گیرم که گاهی از شوق دوست دارم میکروفن را کنار بگذارم و های های گریه کنم. 

و حال این روزهای من..حال عجیبیست،غم دارد ولی شیرین است،بغض دارد اما دوست دارم این حال را،این روزها بی اختیار به هر چیز کوچکی می گریم،گاهی با شنیدن یک جمله،یک صحنه،حتی توی کنسرت در حالی که کف می زنم می گریم... 

حال غریبیست حال این روزهای من،دوستش دارم. 

و چقدر خوشحالم که در آستانه ماه عزیزیم.ماهی که برای من حال و هوای خاصی دارد. ماهی که تو را می برد. تو را می برد از این روزمرگی خسته کننده،می برد به آسمان،می برد تا اوج، جنس لذت هایت را مرغوب تر می کند. حالت را بهتر می کند. و حس می کنی عزیزتر شدی،خواستنی تر شدی برایش،و البته نزدیک تر... راست می گویند این ماه،ماه مهمانی خداست. و چه مهربان میزبانیست، همگی دعوت شدیم، ای کاش آماده شویم...  

و من در انتظارم،در انتظار یک تحول،ای کاش به سرانجام رسد،ای کاش

و زمزمه امشب با صدای محمد اصفهانی: 

امشب در سر شوری دارم 

امشب در دل نوری دارم 

باز امشب در اوج آسمانم،رازی باشد با ستارگانم 

امشب یک سر شوق و شورم،از این عالم گویی دورم 

با ماه و پروین سخنی گویم،وز روی مه خود اثری جویم،جان یابم زین شبها،می کاهم از غمها 

ماه و زهره را به طرب آرم، از خود بی خبرم ز شعف دارم،نغمه ای بر لبها 

امشب یک سر شوق وشورم،از این عالم گویی دورم...

نظرات 3 + ارسال نظر
ساناز شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ق.ظ

سلام.
من کنسرت دوس دارم ولی همسر دوس نداره. میگه اصلن نمیتونم درک کنم یه سری سیخ بشینن رو صندلی یکی براشون آواز بخونه. میگه اگه با رقصو جیغو داد بود قبول داشتم.
دلم خیلی گرفته.
یه سوال. تا حالا شده مادرت یا پدرت خاهر یا برادرتو بیشتر بخان. بخاطر اون با تو دعوا کنن؟ حتی حرفای بد بزنن به تو بخاطر اونا؟
نظرتو در این مورد هم بگو.

سلام ساناز عزیز،در مورد کنسرت باید بگم بستگی به خواننده اش و سبک خوندنش داره،اصلا هم همه سیخ نمی شینن،بعضی ترانه ها رو هم خونی می کنن،دست و کف و سوت و هورا هم که فراوان.
ساناز جون آره شده.شاید بهم حرف بد نزدن ولی فرق گذاشتن رو حس کردم.الان دیگه کمتر ناراحت میشم.یه وقتایی اگه یه برخوردایی می بینم راحت تر می گذرم ازش.ما باید یاد بگیریم خودمون برای خودمون انقدر ارزشمند باشیم که اگه هیچ کسی هم ما رو نخواست احساس بی ارزشی نکنیم. رسیدن به این درک کار راحتی نیست و من هم همیشه موفق نبودم،گاهی هم بودم. ایمان واقعی و محکم حتما کمک کننده هست. یادت باشه خیلی از آدمای بزرگ بودن که والدینشون اونا رو طرد کردن،مثل وین دایر روانشناس معروف که پدرش یه دائم الخمر بوده و مادرش اونو رها می کنه و تو یه پرورشگاه بزرگ میشه. درون ما دنیاییست بی کران،باید کشفش کنیم

ساناز شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ق.ظ

پنجشنبه تولد همسر بود. براش کمک هزینه خرید گوشی دادم. میخاست بره یه گوشی کمتر بخره با کارایی کمتر. وقتی پولرو بهش دادم خوشال شد رفت خوبشو خرید. این آقای ما همیشه گوشی دست دومای منو میگرفته گوشی نو بهم میداده(فکر کنم گفتم بهت).
خیلی ناراحت شدم وقتی چنتا موی سفیدشو دیدم. انقدر که این روزا حرص میخوره برای بیکاریش.

مبارک باشه،کار خوبی کردی خوشحالش کردی. در مورد کار خیلی متاسفم، امیدوارم کار مناسبی پیدا بشه،خوش بین باشین و از خدا بخواید،از ته دل و با ایمان کامل ازش بخواین،انشاله بی جواب نمی مونه

لیلی یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:26 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

من کلا آواز دوست ندارم. البته همسرجان علاقه دارند ولی خب من فیلم دیدن رو به آواز گوش کردن ترجیح میدم. سابقه رفتن به کنسرت رو ندارم احتمالا حضور در جمع مشتاقین حس خوبی داره

بر عکس من،سینما رو خیلی دوست ندارم البته به جز تنقلات خوردنش :))) اگه خواننده و سبکش رو دوست داشنه باشی کنسرت خیلی می چسبه.به یه بار امتحانش می ارزه.البته نمی دونم کنسرتای آلمانی به ما ایرانیا می چسبه یا نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد