من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

لطفا کمربند ایمنی خود را نبندید!

یادتونه گفتم می خوام یه خاطره جالب از قم رفتنام براتون تعریف کنم؟ شرط می بندم که یادتون نیست.محض رضای خدا یه نفر یاد ما ننداخت. ولی خب من خودم یادم بود و امروز می خوام براتون تعریفش کنم. جونم براتون بگه ما معمولا یه هفته در میون میریم قم دیدن مامان اینای محمد. فکر کنم زمستون پارسال بود. محمد پنج شنبه صبح بایت کاری باید می رفت قم. قرار شد منم که اون وقتا سر کار می رفتم بعدازظهر حرکت کنم. ظهر از سر کار برگشتم به حال فرصت ناهار خوردم و کمی استراحت و بعدشم دوش گرفتم که دیدم خیلی دیر شده. زودی حاضر شدم و راه افتادم. یه اتوبوس تو راهی سوار شدم که فکر کنم می رفت کاشان. بالا که رفتم اتوبوسو ورانداز کردمو دیدم دو تا صندلی بغل هم اون عقبا خالیه. خیلی خوشحال رفتمو نشستم. به پلیس راه که رسیدیم گفتن کمربنداتونو ببندید. منم از اونجایی که به قانونمندی خیلی اهمیت میدم! و مهمتر از اون به جونم.مثل یه دختر خوب کمر بندمو بستم.من کلا تو اتوبوس نشستن رو خیلی دوست دارم. البته اتوبوسای بین شهری منظورمه. برای من حکم گهواره داره. انقدر که خواب تو اتوبوس بهم می چسبه تو جای گرم و نرم نمی چسبه. برعکس من محمد بیچاره تو اتوبوس عین جغد زل می زنه به جاده. خلاصه همین جوری داشتم لذت می بردم و چرت میزدم که دیدم کم کم داریم به قم نزدیک می شیم. هوا هم دیگه خسابی تاریک شده بود.یه کش و قوسی دادم به خودمو دستمو گذاشتم رو قفل کمربند و دکمه رو فشار دادم...دیدم باز نشد. دوباره فشار دادم،نشد.یه دست رو دکمه،با دست دیگه هم کمربندو بکش. من بکش،قفله بکش. آقا باز نشد که نشد. گفتم شاید باید با زبون خوش باهاش صحبت کنم. یه نفس عمیییییق. خیلی با ملاطفت دستمو گذاشتم روی قفل. یه فشار دیگه،بازم نشد گفتم باز نمیشی؟ نشونت میدم با چنگ و دندونو دست و پا و کله و هر چی که فکر کنین افتادم به جونش ولی بیشوووور باز نشد. 

دیدم دیگه چاره ای نیست و باید درخواست کمک کرد. دور و برمو نگاه کردم دیدم صندلی های سمت راست که همه سرباز نشسته. صندلی جلو هم یه آقایی خوابیده بود.صداش کردم میگم اقا این کمربند من باز نمیشه،لطف می کنین آقای شوفرو صدا بزنین. میگه خانوم دکمه قرمزه رو فشار بدی باز میشه. گفتم ممنون از راهنماییتون ولی این گیر کرده باز نمیشه. آقای شوفر تشریف آوردن. حالا فکر کن من کجا نشستم؟سمت پنجره.قفل کمربند کجاست؟سمت پنجره. این آقاهه باید برای کمک به من کجا بیاد؟ آفففرین دقیقا باید خم بشن روی بنده و کله مبارک رو از زیر دست بنده بیارن تا به یه نگاهی به قفل بیندازن. دستشون باید کجا باشه؟ روی قفل. قفل کجاست؟چسبیده به پای همچون تنه درخت اینجانب.احساس میکردم توی مطب دندونپزشکی رو صندلی نشستم و دکتر هم افتاده روم دندون عقلمو بکشه. با این تفاوت که آقای شوفر این زحمتو می کشیدن و دستشون به جای اینکه تو حلق بنده باشه یه جای دیگه هست. بنده خدا آقای شوفر خیلی تلاش کردن! ولی این کمربند کثافت بیشوووور باز نشد. حالا دیگه همه اتوبوس فهمیده بودن اوضاع از چه قراره و هر کی یه پیشنهاد میداد. یه خانومی گفت من قیچی ابرو همراهمه شاید بشه دوختش رو بشکافیم.  دوخت ضخیم تر از این حرفا بود و نشد. تا اینکه یه نفر پیشنهاد داد صندلی رو بخوابونیم و از بالا بکشیمش بیرون!!!!!!! به تصویب جمع رسید و آقای شوفر رفتن چراغا رو خاموش کردن که ملت همیشه در صحنه بیشتر از این فیض نبرن و  روده بُر نشن از دیدن این صحنه کمدیک تراژدیک. صندلی رو خوابوندن و شروع کردن به کشیدن من از بالا. کوچکترین جابه جایی رخ نداد و فقط دستام داشتن از جا درمیومدن. من نمی دونم چی فکر کردن! منو باربی دیدن؟ خودشونو هرکول فرض کردن؟ با اون پالتوی ضخیمی که تنم بود به خرس بیشتر شبیه بودم به نظرم. به هر حال نظر لطف دوستان بوده که منو باربی فرض کردن.  

از خجالت و حیرت لال شده بودم تو اون وضع که یه شیرپاک خورده ای داد زد که آقا کمربندو پاره کنید و خلاص کنید این بیچاره رو. رسیدیم قم و آقای راننده سیبیل کلفت خودش دست به کار شد و با یه چاقو اومد سروقتم،من رسما غش کردم. کمر بند و پاره کردن و من آزاد شدم...و در میان کف و هورای مسافرین تلو تلو خوران از اتوبوس پیاده شدم. محمد هم اومده بود به استقبالم. سوار تاکسی که شدیم بی اختیار زدم زیر گریه، محمد هم بهت زده هی می پرسید چی شده؟ و من زار می زدم و براش تعریف می کردم. خونه مامان اینا هم که رسیدیم هنوز آروم نشده بودم و تا رسیدم زدم زیر گریه. شانس آوردم که آقاجون نبود وگرنه خیلی ناراحت می شد و دیگه نمی ذاشت تنها برم. و اونجا با خودم عهد بستم که دیگه تنهایی نرم قم و تا دو هفته هم سر قولم موندم!!  

فکر نکنین بار اولم بود تنها می رفتم قم، چهار سال اونجا درس خوندم من ولی خب حادثه خبر نمی کند و دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است و...ولی کمربند ایمنی خود را اول امتحان کنید بعد ببندید

نظرات 7 + ارسال نظر
خرید وبمانی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.

عنوان: خرید وبمانی
لینک: http://www.PersianXchange.ir/

مامان پریاگلی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:57 ب.ظ http://ghab-o-shishe.niniweblog.com

خواهش می کنم به وبلاگ من و دخترم سر بزن و اگه از عکس دخترم که تو مسابقه ی نی نی شکمو شرکت کرده خوشت اومد لطف کن و کدش رو به شماره ای که نوشتم پیامک کن
پیشاپیش از لطفت ممنونم
قربان شما مامان پریا گلی

مامان پریاگلی وبلاگتو دیدم، خدا نگه داره کوچولوهای نازت رو. راستش من دیر دیدم وبلاگ رو و فکر می کنم فرصت تموم شده ولی بازم پیامک میزنم. قالب وبلاگتون هم خیلی زیبا بود

نامه ی اسرار امیزی به نام شانس چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ب.ظ

نامه ی اسرار امیزی به نام شانس . من این نامه را فقط برای کسانی می فرستم که دوستشان دارم . سلام میدونم که کاملاً فکر میکنید غیرعقلانیه، ولی چیزی رو که می بینین نمی تونین انکار کنین!! شاید فقط و فقط نتیجه، حاصل انرژی مثبت میلیونها آدمی باشه که انرژیشون رو بدرقه این نامه کردن...دوستان لطفاً این متن رو تا انتها بخونید.یقینا شما قلباً قبول می کنید و این نامه رو شما هم ارسال می کنید. " متن نامه " به نام صاحب شانس "دوست من، با نگاه به این نامه شما ابتدا به یاد خالق عشق باشید و این نامه را زمانی که دریافت می کنید به آنچه دوست دارید دست خواهید پیداکرد فکر کنید و کسی راکه دوست دارید ومیدانید گرفتار است برایش با قلبتان دعا کنید تا مشکلات او از طرف خدا به واسطه شما حل گردد و بعد یک اتفاقی که انتظارشرا می کشید و حتی تصورش را نمی کنید برایتان اتفاق خواهد افتاد. "با دعا برای آن دوست، برکت بیشتر برای شما خواهد رسید!" این یک راز است... راز بقاء انرژی... رازی که در فیزیک و متافیزیک به قانون بقاء انرژی شهرت یافته است.... این نامه از روی شانش برای خوش شانسی شما فرستادهشده است نسخه اصلی علیرغم اینکه مدعی می شوند درکشورانگلستان می باشد،در ونزوئلا نزد یک دختر دانشجوی مکانیک که نامش ماریا می باشد است و ارسال کننده اصلی آن ماریا می باشد و این نامه توسط یکی از مهندسین ایرانی که در یکی از پروژه های شرکت های ایرانی در آنجا مشغول به کار بود به صورت اتفاقی در یک ایمیل کاری از دوست و همکار ونزوئلائیش دریافت شد و او نیز به همهدوستان خود که تعداد زیادی از آنها نیز در ایران بودند ارسال کرد و دوست به دوست به دست شما رسیده است . این نامه تا کنونطبق اخبار رسمی ماکروسافت، از 15 ماه گذشته تا کنون 49 باردردنیا به 9 زبان چرخیده است. و افرادی که نامشان در این نامه هستند همهدارای هویت واقعی می باشند. شانس برای شما فرستاده شده است. شاید در دور بعد، نام شما هم به عنوان یکی ازاین افراد در این نامه قید شود. ظرف مدت کمتر از سه روز پس از دریافت ایننامه اخبار خوشی را دریافت خواهید نمود. این شوخی نیست. با ارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد. پول نفرستید،کپی ها رابرای اشخاص بفرستید که فکرمیکنید به شانس احتیاج دارند. این نامه را نگه ندارید. این نامه باید ظرف مدت 96 ساعت ازدست شما خارج شود. یک وکیل بلژیکیمی گوید: "نود دو هزار یور بابت حق الوکاله ام دریافت نمود ولی احساس می کنم چون این زنجیر را شکستم آن را از دست دادم". درهمین حال دراسکاتلند یوهان کی می گوید:"به دلیل اینکه این نامه را به جریان انداختم 3 روز بعد توانستم در بزرگترین قرعه کشی هدیه بیمه عمر خود را قبل از موعد به ارزش یک میلیون دلار دریافت کنم". در ایران شخصی به نام شیما حیدری می گوید: "زمانی که این نامه به دستم رسید ابتدا زیاد توجهی نکردم. آن روزها من کمی نگران، کم حوصله و وضعیت مالی زیاد مناسبی هم نداشتم و زمانی که این نامه به دستم رسید، حدوداً اوایل ماه آگوست سال 2009 میلادی بود که بعد از مدت ها ایمیلم را باز کردم. زیاد توجهی نکردم اول ، امابعد که این نامه را خواندمبرایم جالب بود. حتی تا اینقدر جالب بود که بار انرژی مثبت خاصی برایم داشت. من آن را برای کلیه دوستانم ارسال کردم و دو روز بعد از آن فکر بکر و نویی به سرم زد و اولین کاری که کردم رفتم یک DOMAIN به نام ثبت کردم. همین ایده و فکر که بعد از دریافت این نامه به ذهنم رسید، منتج به رونق خارق العاده به فعالیت های اقتصادی من شد که الان ارزش میلیونی بالایی دارد و حتی توانستم به خیلی از دوستانم نیز در این رابطه کمک شغلی و مالی کنم و من رو خیلیمشهور و ثروتمندکرد. در این مورد خیلی افراد به این نسخه اعتقاد دارند و برایشان شانس آورده. تینو یک نقاش معروف محلی هلندی می گوید: "من و شاگردانم آرزو می کنیم یکبار دیگر این نامه به دست ما بصورت اتفاقی برسد. چون یکبار که رسید این کار شانس بالایی برای ما داشت و توانستیم از این راه با خیلی از آدمها در مورد کارمان دوست بشویم". این اتفاق برای شماهم خواهد افتاد به شرط آنکه شما هم به نوبه خود آن رابرای دیگران، حداقل برای همه دوستانتان ارسال نمایید. حتماُ 20 کپی بفرستید و ببینید که ظرف مدت 4 روز چه اتفاقی می افتد. این زنجیره از ونزوئلا شروع شد و این نامه از مارایا پیگیری و به ژوهان مرد خیری در آمریکای شمالی نوشته است. اودانشجوی مهندسی مکانیک است و شاغل. ازآنجا که این کپی باید در سراسر جهان بگردد شما باید 20 کپی تهیه نموده و برای دوستان و همکارانتان بفرستید پس از چند روز شما یک سورپریز دریافت خواهید نمود. این یک حقیقت است حتی اگرشما یکشخص خرافاتی نباشید. حداقل به این باور داشته باشید که در آن نام ها و هویتهایی وجود دارد که قابل استناد و دسترسی بوده و می توان با آنها مکاتبه نمود که این موضوع را تصدیق کنند . پال سینگ کارمند اداری یک بانک در نپال این ایمیل رادریافت نموده ولی فراموش کرد که این نامه را باید ظرف مدت 96 ساعت ارسال کند. او شغلش را از دست داد کمی بعد نامه را پیدا کرد و 200 کپی ایمیل ارسال نمود وظرف مدت چند روز شغل بهتری بدست آورد. بخوانید فقط پاک نکنید. دوست عزیزشما نیز میتوانید به جای کپی، این نامه را به 21 نفر از دوستانتان از طریق پست الکترونیکی ارسال کنید و شانس خود راامتحان کنید (یا کپی کنید و به 30 نفر که احتیاج دارند بدهید.) یک پزشک فرانسوی که دوست نداشت نامش عنوان گردد می گوید: "من هر بار که این نامه به دستم می رسد برای دوستانم مجدداً ارسال می کنم چون اعتقاد دارم خداوند هر چیزی را که وسیله خوبی قرار می دهد و در آن بدی وجود ندارد ما بندگان خوب باید به آن عمل کنیم". به یاد داشته باشید حتی اگر اعتقادی نداشته باشید این نامه بنا به دلایلخاص وعجیبی عمل می کند و برای شما بهترین چیزی را که در قلبتان آرزو می کنید به ثمر می آورد پس همین الان برای بیست نفر از دوستانتان ارسال کنید
امروز

یادمه دبستانی که بودم بچه ها از این جور نمی دونم چی بذارم اسمشو می نوشتن و تو جاهای مختلف کلاس جاسازی می کردن. یه بار یکیش رسید دست من که نوشته بود مثلا بیست بار از روش بنویس فلانی ننوشت ورشکست شد، اون یکی ننوشت مریض شد،یکی دیگه مُرد. منم نوشتم ولی اون وقتا من یه بچه دبستانی بودم فقط. اینی که شما فرستادین بی هیچ نامو نشونی از خودتون چی هست اصلا؟ چه نامه ای چه کشکی؟ لااقل یه جمله تامل برانگیز نداشت توش.اصلا چه نامه ای رسیده بوده دست این کسایی که شما اسمشو نوشتی. اینی که شما نوشتی فقط یه مشت اسمه. من سعی می کنم به یاد خالق عشق باشم و برای گرفتارا دعا کنم. ولی به این شکلی که شما نوشتی فکر می کنم آدم چقدر باید ساده و بی فکر باشه که باور کنه و عمل کنه و اینا رو واسه کسی بفرسته که اصلا نمی شناسه. شما هم اول طرفتو بشناس بعد از این چیزا براش بفرست که زحمتت هدر نره

فندق خانوم چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:45 ب.ظ http://0riginal.blogfa.com/

الهی بمیرم چه عذابی کشیدی.من باشم سوار میشم ولی کمربندو قبلش چن بار بازو بسته میکنم که مطمئن شم خراب نیست.
راستی گفتم لینکت کردم بی اجازه؟

خدا نکنه فندق جان. چه جالب! چه عقلی میکنی تو! یعنی همیشه اول امتحان می کنی با این که تجربه ای مثل من نداشتی؟ من که بازم آدم نشدم. خیلی وقتا امتحان نمی کنم. فوقش یه بار دیگه میشم سوژه خنده دیگه :)) ثواب داره بذار ملت یه کم بخندن :))

behzad چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.welding-engineers.tk

سلام خوبی وبلاگ خوب و جالبی داری
خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنید
با تشکر مدیریت وبلاگ : مهندسان جوش

سلام،ممنون. به نظر وبلاگ تخصصیه خوبی میاد. ولی خب خییلی تخصصی بود :)

عطیه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ

مردم از خنده اخه دختر خوب این گریه داره !!!!!!!!!!من جای تو بودم میترکیدم از خنده ،خیلی جالب بود کلی حال کردم ،تا تو باشی اینقدر بچه مثبت نباشی

آره عزیزم شنیدنش خنده داره،سرت نیومده که آخهههه

لیلی جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com/

خیلی بامزه بود. خوشحالم زنده بیرون اومدی!
برای درخواستی äه نوشنی من حاضرم

آره واقعا شانس نداریم که. کمربند برای همه حافظ جونشونه، برای ما بلای جون :))
واقعا خیییلی بهم لطف می کنی.مرررررسیییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد