من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

از هر دری سخنی

دوستای گلم سلام 

تو این چند روز کارهایی رو انجام دادم که خیییلی دلم براشون تنگ شده بود. مثلا این که دیروز یه غذای جدید پختم(کوکوی عدس) و از نتیجه اش هم خیلی راضی بودم. کلا عاشق درست کردن غذاهای جدید و متنوع هستم. با سایت جدیدی که پیدا کردم انگیزم چند برابر هم شده. آموزش هاش مرحله به مرحله همراه با عکسه و اکثرشون دستور پخت با مایکروفر رو هم داره(دقیقا همون مدل مایکروفری که خودم دارم). چند روز پیشا هم با کمک این سایت یه تارت خوشمزه برای اولین بار پختم.باورم نمیشد  خیلی عالی شده بود. تصمیم دارم به مرور شیرینی های جدید و دستور پخت غذاهای جدیدش رو امتحان کنم. ولی قبلش باید یه سری به یه لوازم قنادی فروشی بزنم و یه سری وسایل تهیه کنم. پریروز هم بعد از مدت ها بدون آژانس و با پاهای خودم رفتم استخر که خیلی بهم چسبید. البته قبلش به خودم قول دادم که فعلا فقط به قصد تقویت پاهام برم تو آب و تا پاهام قوی تر نشده شنا نکنم. این شد که فقط عرض استخر رو متر می کردم و با آموزشهایی که قبلا فیزیوتراپ داده بود مشغول تقویت پاهام بودم.یه خانومی بود که چند بار نگاهمون افتاد به هم و هر دفعه لبخند تحویل هم می دادیم. از کنارش که رد شدم گفت شما هم مثل من شنا کردن بلد نیستید؟ بنده خدا می دید من فقط پیاده روی می کنم تو آب و عین یه ربات هی مِرَم و میام. گفتم نه پام رو عمل کردم و برای تقویتش باید تو آب راه برم. شنا هم بلدم. فکر کنم راهنمایی بودم که با خواهر جان رفتیم کلاس شنا. تو اون دوره من شنا کردن رو یاد گرفته بودم ولی هنوز از شنا کردن وسط عمیق ترس داشتم. تا اینکه یه سال تو دبیرستان زنگ های ورزش ما رو بردن استخر. منم که قبلا بلدم بلدم راه انداخته بودم و  به دوستام گفته بودم که شنا بلدم برای اینکه کم نیارم به قیمت جونم شیرجه زدم تو عمیق. و در کمال ناباوری دیدم که دارم غرق نمیشم یکی از معضلات من واسه استخر رفتن خیس شدن موهامه. کلا خیلی سختمه اونجا موهام رو بشورم و سشوار کنم و شونه و...با موی خیس هم که اصلا نمی تونم بیام بیرون. این دفعه چون قصد شنا نداشتم سرم رو نبردم زیر آب. موقع دوش گرفتن قبل از ورود به استخر هم برای اینکه نفهمن سرم خشکه و برم نگردونن که دوباره دوش بگیرم دستام رو خیس کردم و کشیدم روی کلاهم تا کلاهم کمی خیس بشه ولی نه اونقدر که موهام رو خیس کنه بازم بگم که من سرم رو اصلا تو آب نبردم وگرنه حتما دوش کامل می گرفتم. بعدش انقدر راحت بودم که نگو. تا خونه هم چون ماشین خورش از راه برگشت بد بود پیاده اومدم. یه کمی پاهام خسته شده بودن ولی خدا رو شکر مشکل خاصی پیش نیومد. 

چند ماهی بود یه باشگاه بدنسازی خیلی نزدیک به خونمون باز شده بود. دیروز صبح تصمیم گرفتم برم و ثبت نام کنم. بیشتر به هوای دوچرخه ثابت که برای تقویت پا خیلی خوبه. یه ربع زود رسیده بودم و در بسته بود. برای اینکه مطمئن شم میان رفتم آموزشگاه رانندگی که درست کنار باشگاه بود و گفتن که میان و من هم همونجا نشستم. بعد از یه ربع اومدم سر و گوشی آّب بدم که دیدم یه خانومی منتظره. سوال کردم و گفت میام باشگاه و کلی تعریف از وسایل ورزشیشو مربیش کرد و گفت من این دور و بر زیاد رفتم باشگاه ولی اینجا از همه بهتر بوده. منم کلی خوشحال شدم. یکی دیگه هم به جمعمون اضافه شد ولی هنوز مسئول باشگاه نیومده بود. خانومه زنگ زد بهشون و اونا گفتن که باشگاه تعطیل شده!!!! 

شانسم تو حلقم واقعا، گفته بودن استقبال خوب نبوده و صرف نمی کنه. به نظرم زود ناامید شده بودن آخه خیلی وقت نبود که باز شده بود.و خب طول میکشه تا شناخته بشه. خلاصه علت هر چی که بود ما دست از پا درازتر برگشتیم.  

تو فکر خریدن یه دوچرخه ثابتم اگه کسی شناخت داره ممنون میشم راهنمایی کنه 

این روزا هنوز بی برنامه ام ولی می خوام یه نظمی به روزهام بدم. و همین جا در حضور همه قول میدم که بمونم تو رودربایستی  

نظرات 2 + ارسال نظر
ساناز سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ب.ظ

هی هی هی
دلم تنگ شده برای با خودم بودنو هر جا دلم خاست که برم.
دلم برای روزایی که ازدواج نکرده بودم تنگ شده که مال خودم باشم. یکی همش نگه کجا برو ، میخای بری چه خبره ...

ساناز جون اعتراف می کنم که خیلی لذت بخشه ولی خب حقیقت اینه که زندگی همیشه یه جور نمی مونه منم تا همین چند ماه قبل روزهای خیلی سختی داشتم.بعد از این هم معلوم نیست آینده چه چیزی رقم می زنه برامون. که ایشاله خوب باشه برای همه. شاید ما هم روزی سه تا بشیم گر چه می گن شیرینه ولی خب گذشت و زحمت و وقت زیادی می طلبه.

ساناز چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ق.ظ

شکوه جان آخه من یه بچه ندارم که . این آقای ما هم یه جورایی بچه است. حالا غیر از بچه داشتن کلن دلم میخاست کار نمیکردم. دوس داشتم تو اجتماع باشم ولی سر کار نه. این سر کار رفتن منو از همه چی انداخته. هر چی هم نیگا میکنم می بینم چیزی بهم اضافه نشده. ناشکری نمیکنم. با این وضع مملکت تا همینجا هم بمونم خیلیه.
والا خاهرم که سر کار نمیره از من بهتر لباس میپوشه.
در کل میگم که سر کار که نری حالا بچه هم داشته باشی برای خودتی راحتی.

ساناز جون روحیه خانوما با هم فرق می کنه، تو هم مثل من شاید خیلی با کار بیرون میونه خوبی نداشته باشی. چون منم خونه داری رو ترجیح میدم. ولی خب گاهی آدم مجبوره دیگه خانومی. حالا که باید بری سرکار سعی کن دوستش داشته باشی. می دونم گاهی خیلی سخت میشه ها. ولی خب چاره دیگه ای هم هست؟ راستی می گفتی شاید سر کار جابه جا بشی، چی شد؟ الان بهتره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد