من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

روان تنبل ما، روح متعالی ما، کدام؟

دیروز بعد از یک ماه و اندی تعطیلی، کلاسهای خودشناسی مون شروع شد. کلاسها برام سنگین اند. نه که نفهمما نه. منظورم اینه که چیزایی که انگار آدم تو روزمرگی فراموش می کنه رو به یاد آدم میاره و یه جورایی آدم رو از خواب غفلت بیدار می کنه و در عین حال مسئولیت سنگینی رو روی دوش آدم میذاره. به قول استاد ما اینجا فقط در دیگ روانتون رو باز می کنیم تا ببینین توش چه خبره. یه فشاری رو آدم میاره که گر چه سنگینیش رو حس می کنی ولی یه چیزی تو رو می کشونه. یه چیزی تو اعماقت بهت میگه برو..سفر کن.. 

دیروز یه اتفاق خوب تو کلاس این بود که به گروههای شش نفری تقسیم شدیم و قرار شد هر کسی صادقانه از احساسش نسبت به پدرش، پدر ایده آلی که تو ذهنش هست و تاثیری که پدرش تو زندگیش و روح و روانش داشته صحبت کنه. راستش من همیشه از حرف زدن تو یه جمع غریبه ترس داشتم. اعتماد به نفس کافی برای اینکه تو این جور جمعها حرف بزنم رو نداشتم. حتی وقتی گاهی تو کلاس دستم رو بالا می بردم که حرف برنم جلوی صد نفر، قلبم به تپش می افتاد و معمولا نمی تونستم خوب تمرکز کنم و حرفم رو بزنم. دیروز برای من یه فرصت خوب بود که تو جمع شش نفره مون بتونم از خودم و پدرم با کسایی که نمی شناسم صحبت کنم. فکر می کنم خوب از پسش بر اومدم. عالی نبودم ولی آرامشم از دفعات قبل بیشتر بود و این یه قدم بزرگه.  

گاهی فکر می کنم آشنا شدنم با این کلاس اتفاقی نبوده، این کلاسها راه رو بهم نشون میده به شرط اینکه جرات قدم گذاشتنِ توش رو پیدا کنم و دائم روان تنبلم دنبال راه آسون و بی خیالی طی کردن نباشه. شاید با خودتون بگین وقتی راه آسون هست چرا باید آدم انقدر خودشو درونش رو کنکاش کنه؟ یه مثال براتون می زنم. مثلا چند وقت پیش داستان زندگی یه خانومی رو خوندم تو وبلاگش(حسنا بانو) که تو سالهای اول زندگی همسرش رو تو سانحه تصادف از دست میده و ماجراهای بعدیش رو و سختی هایی که کشیده. چند روزی حالم به قدری بد شده بود که نگو. زندگی همیشه رو یه پاشنه نمی چرخه و گاه روی دیگرش رو به ماها نشون میده. آیا ما آمادگی مواجهه با روی ناملایمات زندگی مون رو داریم؟ حقیقت اینه که ما تا وقتی خوشیم ترجیح میدیم به این چیزا فکر نکنیم. ولی حقیقت اینه که چه فکر بکنیم، چه فکر نکنیم، همیشه این احتمال وجود داره که زندگی به همین شکل نَمونه. مثلا من خودم به همسری خیییییلی وابسته ام و فکر می کنم این خوب نیست. باید انقدر قوی باشم که بتونم تنهایی هم از پس مشکلات بر بیام. و وابستگیم جای خودش رو به دوست داشتن بده. همسرم رو دوست داشته باشم و در عین حال مستقل باشم. یعنی اگه لازم بود خودم بتونم تو زندگیم تصمیمات مهم بگیرم و همین طور از نظر مالی مشکل پیدا نکنم. دلم می خواد دوست داشتنم آلوده به وابستگی نباشه. اعتراف می کنم که بعد از جند روز همون روان تنبل ترجیح داد به این موضوع فکر نکنه ولی این طوری من خام و بی سلاح می مونم در برابر مشکلات پیش رو.  

یا مثلا همین خجالت کشیدنم از حرف زدن توی جمع، حتما یه جاهایی به ضررم تموم میشه و ممکنه نتونم از حق خودم دفاع کنم، یا خواسته ام رو مطرح کنم. و بعد سرزنش های درونیم شروع میشه که چرا اونجا که باید حرفت رو میزدی نزدی، چرا از خودت دفاع نکردی و... پس اگه الان حل بشه، یه جای دیگه نمیذارتم تو آمپاس!

اگه خوب فکر کنیم تو زندگی مون کلی مسئله حل نشده داریم اگه الان حلشون نکنیم ممکنه زندگی غافل گیرمون کنه و ضربه فنی بشیم... 

نظرات 6 + ارسال نظر
admin پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ق.ظ http://er2re.ir

با سلام
دوست عزیز وب خوبی داری
اگر با تبادل لینک موافقی وبمو با
عنوان:سایت سرگرمی و تفریحی هما
لینک کن و بهم خبر بده با چه عنوانی لینکت کنم

روزگار سبز من پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.mygreenlife.blogfa.com

سلام عزیزم
میتونم بپرسم این کلاسها که میری چطوریه و چه چیزایی توش صحبت میشه؟ مذهبیه؟
اسم استادش چیه و کجاست؟
خواهرم دنبال یه کلاس خوب تو مایه های عرفان و آگاهی و این چیزا میگرده ، اگر اینجا خوبه بهش معرفی کنم.
مرسی ازت

سلام عزیزم
این کلاسها مذهبی نیست، روانشناسی یونگ توش تدریس میشه. میشه گفت کلاس خودشناسی هست. اینکه انواع انرژی ها رو می شناسی و می فهمی کدوم نوع انرژی در تو بالا و کدوم پایینه. و علت ضعفت تو بعضی زمینه ها رو می فهمی و متوجه میشی که اگه تو بعضی زمینه ها ضعیف هستی معنیش این نیست که کلا بی کفایتی. فقط اون انرژی در تو ضعیفه. راهکارهایی هم برای تقویت اونها ارائه میشه و کلی مطلب دیگه.. استادش سید سهیل رضایی هست. نمیشه گفت کلاسها در رابطه با عرفان هست ولی گاهی فقط نیروی بی کران الهی هست که توشه خوبیه برای سفر.
لینک وبلاگ استاد توی پیوندهام به نام خودتحلیلگری هست می تونید مطالبش رو بخونید. برای تازه واردین هم فکر کنم اواخر شهریور کلاس توجیهی برگزار میشه.
خواهش میکنم ;)

ساناز شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام
عرض کنم که در مورد خانه داری و شاغل بودن من همیشه شاغل بودنو ترجیح میدم. هیچ وقت نتونستم بیشتر از دو روز تو خونه بمونمو خانه داری کنم از همون موقع که دیپلمو گرفتم دنبال کار بودم. چون تو اجتماع بودنو دوس دارم. ولی دوس دارم شغلم چیزی باشه که راضی باشم. میدونم که توقع زیادیه. ولی حداقل یکی از معیارام برای شغلمو بتونم پیدا کنم. که تو کار من اصلن هیچ انگیزه ای برای کار نیست. فقط یه چیز باعث شده بمونم. «آینده ی دخترم». باباش که به فکر نیست من باید باشم. اصلن دوره عوض شده جای مرد و زن.
در مورد سر کارم که گفتم میخاد عوض بشه رئیسم با من لج کرده که نمیزارم بری باید یه جانشین برای خودت پیدا کنی (داخلی هم باشه) بعد بری. این یکی از بهانه هاشه. حالا جانشینه هم اگر پیدا شه باز بهانه میتراشه. فکر کن مدیر کل راضیه ولی رئیس راضی نیست.
دعا کن از اینجا برم . اضافه کار تا ساعت هشت موندن برام عذابه.

سلام ساناز جان، امیدوارم کار بهتری پیدا کنی ولی به نظرم برای داشتن کار بهتر اول دقیقا مشخص کن چه کاری و کجا. یه آرزو رو اول باید شفاف کنی تا ذقیقا معلوم بشه چی می خوای. بعد برای رسیدن بهش تلاش کنی. اینجوری احتمال دستیابی بهش بیشتر میشه

ساناز شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ق.ظ

چی شد؟؟؟

مسافر تنها یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:07 ق.ظ http://mosaferetanhaa.blogfa.com

سلام
من امروز به مخاطبای وبلاگت اضافه شدم و خوب یا بد وقتی یه وبلاگ با یه نویسنده ی باحال ( مثل خودم) پیدا میکنم مثل زالو از پست اولش میخونم تا برسم به الآن زندگیش! و همینطورم شد.
خلاصه اینکه خیلی خوشم اومد ازینکه هم رشته ایم و اینکه با همه ی اصراری که به من میشه واسه کار تو بانک من هرگز دوست نمیدارمش و وقتی دیدم استعفا دادی کلی ذوقیدم ! البته ذوق ازین جهت که یه جورایی مطمئن شدم من هم واقعا یه روزی شاید به اینجا میرسیدم و الان میتونم نرسم.
ولی خیلی خوبه که باعث شده الان قدر زندگی و لحظه لحظه هاتو خیلی قشنگ تر میدونی و لذت میبری.
با اجازه ت لینک میکنم تا ازین به بعد همیشه بخونمت! خوشحال میشم بپذیری.

سلام، از من تعریف کردی یا خودت؟ ;)چه جالب که خودت دوست نداشتی وارد بانک بشی. البته من همیشه گفتم رو حیات و توان آدما با هم فرق می کنه. هستن افرادی که بانک رو دوست دارن. ولی نظر خودم اینه که بانک جز کارای پراسترس و وقت گیر و انرژی بره. خواهش می کنم ممنون بابت اینکه سر میزنی و ممنون بابت لینک.

زهرا یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ق.ظ http://zizififi.persianblog.ir

شای دمن هم به این کلاسها نیاز داشته باشم ...یعنی خیلی چیزهارو باید تو خودم تعدیل کنم

اگر کمکی از دستم بربیاد در خدمتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد