من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

من بعد از استعفا

از سال ۹۲یه تصمیم بزرگ گرفتم، تصمیم گرفتم کاری رو که دوست نداشتم رها کنم و یه فرصت جدید به خودم بدم...

جوجه ای که دستم بهش نمیرسه!

امشب قرار بود برای شام بریم بیرون. محمد یه کم سرماخورده، حالش خیلی خوب نیست. به همین خاطر قرار امشب کنسل شد. می خواستم غذا سفارش بدم ولی دیدم محمد بی اشتهاس. داشتم با خودم کلنجار می رفتم که بی خیال شام بشم و به قراری که چند روزیه با خودم گذاشتم برای کم کردن وزن پایبند باشم که زنگ در به صدا دراومد. همسایه بغلی که تازگیا اسباب کشی کردن اومده دم در با یه پُرس جوجه کباب دستش که اگه میشه اینو برای ما بذارین تو یخچالتون.  

یعنی چی اونوقت؟؟؟؟ تا الان همیشه برعکسش اتفاق می افتاد. یعنی دعای شکمم زود برآورده میشد. حالا امشب باید گشنگی بکشم اونم این مدلی. 

 

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم   جوجه در یخچال و سر گشنه زمین می نهییم

نظرات 5 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.manamleili.blogfa.com


اینایی که درباره شوهرت نوشتی احیانا درباره شوهر من ننوشتی؟ محمد، مریض، حال ندار، بی اشتها...محمد منم همینجوریه!

اِ اِ تو هم محمد داری!! میگما نکنه هوویم و خبر نداریم می خوای زیر نظر بگیریمشون؟ نظرت چیه؟

خانم و آقای پیشی پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:53 ق.ظ http://pishia.blogfa.com

چه همسایه ی عجیبی... کار دنیا رو ببین...

پیشی جون شاید یه کم زود قضاوت کردیم. بعدش کلی معذرت خواهی کرد و توضیح داد که هنوز یخچال جدید تهیه نکردن و گفته شاید فکر کنیم دست خورده هست تعارف نکرده

طهورا پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:39 ب.ظ

توفیق اجباری در تهذیب نفس ولی خدائیش چه همسایه بامزه و بی ملاحظه ایه ... اقلا یه تعارف الکی میکرد ادم دلش نسوزه .

آره واقعا امتحان سختی بود نه با توجه به دیدارهای بعدیمون با حانوم همسایه به نظرم خانواده خوبی هستن. اینا اسباب کشی که کردن قرار بوده یخچال جدید بگیرن ولی وسط اسباب کشی مادر خانومه فوت میکنه و همه چیز قر و قاطی میشه. بعدش کلی معذرت خواهی کرد و گفت چون فکر کردم شاید فکر کنین دست خورده هست و دلتون نکشه تعارف نکردم

سپیدار جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:07 ب.ظ

آخی نازی ، این دیگه چه مدلی هست حالا اگه اون جوجه کباب رو تو خونشون نگه میداشتن فکر نمیکنم فاسد میشد تازه اگه فاسد هم میشد بهتر از این بود که ببری خونه همسایه ممکنه دلش بخواد.( حالا ممکن بود شما بچه کوچیک هم داشته باشی تو خونه) بعضی ها چرا این قدر بی ملاحظه هستن شکوه جان ببخشید یه لحظه دلم برات کباب شد عصبانی شدم راستی من عکسهای پست قبلی شما رو دیدم به نظر شما حجابتون کامل کامله ولی قمیها مردمان خیلی مذهبی هستن و بیشتر چادر را حجاب برتر و کامل میدونن و این مشکل شما نیست و همون تفاوت فرهنگی هست.
نه خانمی در مورد ظاهرتون هیچ خیال بدی نکردم فقط از نظر چهره فکر میکردم ریز نقش و ظریف هستی ولی ماشاله درشتی . راستی تو نظر قبلی براتون نوشتم که یک عکس از خودت و آقا محمد بذاری ولی ارسال نشد. موید باشی

سپیدار جون این همسایه ما بنده خداها وسط اسباب کشی شون مادر خانومه فوت میکنه و اینا همه کاراشون گره می خوره. یخچال قدیمیشون رو دادن رفته و هنوز فرصت نکردن یخچال جدید تهیه کنن. من بعد از اون پست باهاش صحبت کردم به نظر خانوم خوبی میاد. غذا رو هم چون تا فردا شبش خونه نبودن داد به ما نگه داریم. بنده خدا کلی معذرت خواهی کرد.
قربونت برم. گفتم شاید از نوشته هام یه غول بی شاخ و دم اومده تو تصورت یا مثلا یه دختر بدجنس خونخوارررررر(با حس بخون)ر

لیلی شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ب.ظ http://www.manamleili.blogfa.com


آه هوو جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد