-
من و اولین شعبه
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 11:00
از داستان آشنایی من و همسر،تا اونجایی گفتم که ارتباطمون در حد اس ام اس تبریک و تسلیت بود. تا اینکه یه روز آقای همسر اس ام اس زد که اومده تهران(خودشون ساکن قم بودن) و اگه ممکنه می خواد منو ببینه. من سرکار بودم،با همکارم مشورت کردم، گفت دیدی گفتم این گلوش گیر کرده، ملت مگه بیکارن الکی اس ام اس بدن. منم حاشا که نهههه....
-
سیب پرت کنون
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 11:11
ما به سلامتی رفتیم همدان. خدا رو شکر عروسی خوبی بود. ساده و دلنشین، بدون حاشیه و حرف وحدیث. تو این عروسی یکی از مراسم قدیمی همدونیا هم اجرا شد. و اون مراسم سیب پرت کنون بود.من یه بار دیگه هم این مراسم رو تو عروسی خالم دیده بودم. فکر کنم کلاس پنجم دبستان بودم.کلا همدونیا به یه سری از آداب و رسومشون پایبندن. مثلا تو...
-
اتاق فکر
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 10:46
در این قسمت می خوام یه کم از داستان استعفام بنویسم. ولی برای اینکه از اولش تعریف کنم باید برگردم به تقریباسال پیش،یعنی ترم آخر دانشگاه. من بچه زرنگ کلاس بودم، چند ترم شاگرد اول دانشگاه شده بودم و خب برای خودم شخصیت مهمی به حساب می اومدم(توجه کنید:برای خودم!!!!). این آقای همسر آینده ما هم، هییییی درسش بدک نبود. یکی...
-
نترس،تصمیم بگیر
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 16:10
یه کلاسی می رم مدتیه، کلاس خود شناسی.تو کلاس یه سوالی پرسیده شد، و اون سوال این بود:بزرگترین اشتباهی که در زندگی تان کرده اید چه بوده و یادآوری آن در شما چه احساسی را ایجاد می کند؟ سعی کردم به گذشته برگردم، انتخاب رشته ام برای ورود به دانشگاه شاید بزرگترین اشتباه زندگیم در سالهای گذشته بوده، چون علاقه چندانی بهش...
-
قسمت اول: به نام خدا
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 17:32
سلام، من شکوه هستم،یا به قول همسرم شکوه آفرینش، خیلی وقته که دوست داشتم یه وبلاگ داشته باشم،ولی خب تا به حال خیلی جدی بهش فکر نکرده بودم، تا اینکه یه تصمیم بزرگ تو زندگیم گرفتم، و حالا فراغت بیشتری دارم تا به کارهایی بپردازم که تا به حال فرصت انجام اونا رو نداشتم، تو این وبلاگ دوست دارم از تجربیاتم بعد از تصمیم بزرگی...